سلام !
چند روزی سرماخوردگی داشتم طوری که هر روز تب داشتم و نمی شد بیایم و بنویسم. نمی دانم کسی اینجا را می خواند یا نه. ناگهان یاد جمله ی صادق هدایت افتادم گویا من هم برای سایه ام می نویسم...
در حال خواندن کتاب مرشد و مارگاریتا هستم. نویسنده میخائیل بولگاکف نویسنده ی روسی است. کتابی ست با نثری روان و قدرت قلم بولگاکف کاملا مشهود است طوری که کاملا درگیر شخصیت ها شده ام . حتی وقتی شیطان را به تصویر می کشد. امیدوارم این جذابیت کتاب همچنان تا آخر ادامه داشته باشد.
برویم سراغ شعر...
پنکه ی انگلیسی ..( کورش کرم پور )
یه پنکه ی انگلیسی1
که آویزوونِ از زمین و آسمون آبدان
موج مون گرفته
لابه لا ابرا گیر دادم به خودوم
تا آفتاب بتون بخوره
بچرخیم بلکه یه چیزایی یادمون بیاد
یه چیزایی به هر کدوم از پره هام ویلونه
ویلونن، گوشت و اسخون فک و فامیلاتون که رفتن غربت
ویلونه، عکس بچگیاتون که مو براشون غریبُم
" مسجد بوشهریا "2 زیر علمم سنج و دمام3 میزنه، ویلون
کلیسا4، لب یه پرم ، زنگ میزنه ویلون
دوچرخه های بیست و هشتی که از کنار پلیتا5 می رفتن سر کار
و ئی گونی های تیکه پاره مال شهیدا
که خدا می دونه هر کدومش کجای دل کِی میخاد بیفته؟
بیفته عین خمپاره ترکش بزنه به اونایی که یادشون رفته، پنکه
...
قربون آبدان که همه چیاش آبدانیه
مو با ئی همه پیچ و مهره ی انگلیسی که تو تنمه
بچه ناف پالاشگام
میدون صلیب-اخر خیابون سیاحی-نبش بیست متری ،
سایم افتاده رو خونه شرکتیا6، ایقد می چرخم
که بیلرسوتای7 خَسِّه و خیس دلشون خنک شه
زینو...زینو بخونم بزنم به شرجی 8
بریم تو نخلا
زلف زنامون ول کنیم تو هوای دمت گرم
...
ولی او عامویی که تو مو هی پیچ و تابم میده میگه:
بچرخ بغض پنکه یه بغض دیگس بچرخ
..
اگه با سیمای بی سیمشون اتصالی بندازن تو زندگیم
به ولای علی
یه پنکه ای بود که وختی اعصابش خراب میشد
سیماش قاطی می کرد
دس می پروند
کله می پروند
تیکه می پروند
خوشگله!!!
زیر پنکه نشین که تیکه تیکت می کنه !!
هنو یه جو غیرت تو پرو بالم مونده
که وختی می چرخم شبیه قرتیا نشم
مو یه پنکه انگلیسی یم
خلاص
پاشم برسه هسم
خلاف!!!
.....................
پانوشت:
1-پنکه سقفی که در منازل شرکت نفت استفاده می شد
2-مسجد بوشهری ها ی سابق در ابادان
3-آلات موسیقی عزاداری
4-کلیسای آبادان در خیابان زند
5-ورق نازک فلزی که دیواره قدیم شرکت نفت بود
6-خانه های شرکت نفت
7-لباس کارگران شرکت نفتی
8-نوعی ترانه محلی آبادانی
شعر خوندن برای هم بندات
یه بهونه س برای تبعیدی
که بتونی فقط خیال کنی
بردی و هیچ هم نترسیدی
می تونی تانکِ ت و علم بکنی
آرزوهات و روش رقم بزنی
تو که پایی نداری اما باز
می ری بیرون تا قدم بزنی
باز کابوس هر شب تو شده
عملیات کربلای چاهار
این که دیدی چقد لاله ی سرخ
ساقه هاشون بریده شد توو باهار
روی دیوار ها هنوزم هست
پوستر مرد ژست-سیگاری
چگوآرای ناااک اوت شده!
انتظارات بیخودی داری...
ذهن تو خاطرات ملتهبِ
چن هزارتا جوونِ خندونه
که یه تعدادشون شدن موجی
یا که بردندشون به دیوونه....
یا که فرماندهی که چن ساله
دلخوشی شِ همیشه گردانِ ش
اعتقادش شدند و ایمانِ ش
قسم حضرت و به قرآن ِش...
تو که تنهاییات و پر کردی
با پلاکی که مونده از یارت
تو که هی مشت میزنی اما..
در نداره همیشه دیوارِت
روی دیوارها هنوزم هست
پوستر مرد ژست-سیگاری
چگوآرای ناااک اوت شده!
انتظارات بیخودی داری...
مهرناز عطایی
ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر
من کی رسم به وصل تو کز ذره کمترم...
حافظ
فعلا...