خواند لیلایم "شبی مجنون نمازش را شکست"
شکوه کرد و "بی وضو در کوچه ی لیلا نشست"
خواند این را تا که من عاشق به معبودش شوم
بشکنم بتهای نفس و یار مطرودش شوم
گفتمش لیلای من پس این حکایت گوش کن
جان مجنون، راز مجنون را شنو، جان نوش کن
با تو مجنون میشوم تا درک لیلایم کنم
عشق را بر دل نهم تا ترک بتهایم کنم
گویمش یا رب تو را در چشم لیلا دیده ام
صوت اقراء بسم رب، جز لحن او نشنیده ام
من که اکنون بعد عمری یافتم لیلای خویش
روی زیبایت ببینم در دل دریاش بیش
گر بگوید بنده خاموشی کن و کفرم مگو
گویمش لیلی نشد اینک دلیل گفتگو؟!
آن خداوندی که زد نقش رخ لیلای من
با زبان یار گوید با من شیدا سخن
آن خداوندی که گوید بنده ام پرواز کن
گویمش پرواز من همراه لیلا ساز کن
گر بگوید بنده بس باشد دگر من را بخوان
گویمش در کثرت لیلا و من، خود را بدان
شاعر: محمد سعید پروانه